قول سدید

بسم الله الرحمن الرحیم

قول سدید

بسم الله الرحمن الرحیم

معرفت الهی - جلسه دوم

پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۰۵ ق.ظ

سلسله جلسات معرفت الهی پیاده شده ی درس های حجت الاسلام و المسلمین استاد سید محمدمهدی میرباقری در برنامه ی سمت خداست که با توجه به اهمیت آن سعی شده آن را با تکیه بر نکات مهم بازخوانی کنیم:


نکات اصلی بحث


(*) یکی از طرق تقرب به معصوم فرستادن صلوات و خواندن زیارات است. صلوات حقیقت خشوع در مقابل خلیفةالله و عبادت خداوند متعال است. اذکار یک ظاهر و یک باطن دارند. یک وقت انسان ذکر می گوید که هم فکرش و هم قلبش ذاکر است. یک وقت ظاهر وجود انسان اهل صلوات است و یک وقت باطن وجودش اهل صلوات است. خداوند به بنی اسرائیل خطاب کرده است که این برای ما هم مورد استفاده قرار می گیرد.

(*) وقتی بنی اسرائیل چهل سال در بیایان تیه سرگردان بودند بنا شد که خداوند آنها را نجات بدهد. خداوند به قریه بیت المقدس اشاره کرد که وارد این قریه بشوید. در قرآن به هر شهری، مدینه گفته نمی شود، به آنجایی که مردم اهل ایمان نیستند قریه گفته می شود. خدا می فرماید: وقتی می خواهید وارد بشوید در حال سجده، از در مخصوص وارد بشوید و از خدا بخواهید که گناهانتان را بریزید و اگر این طور شد خدا گناهان شما را پاک می کند و آن هایی که محسن هستند از فضل خودمان به آنها عطا می کنیم. در روایات معصومین داریم که ما باب الحطه هستیم اگر می خواهید از حیرت ها و سرگرانی ها نجات پیدا کنید (در دنیا همه نفس، شیطان و... ما را به سمت خودشان می خوانند و این دعوت ها ما را به حیرت می کشاند مخصوصا بعد از انحرافاتی که در اسلام به وجود آمده است که همه را در وادی حیرت برده است) باید از وادی ولایت ما وارد بشوید. و شرط ورود به این وادی این است که انسان با حالت سجده وارد بشود. یعنی تا مقام تواضع در برابر معصوم در انسان پیدا نشود (سجده) انسان نمی تواند وارد این وادی بشود. مثل سجده ای که ملائک بر آدم کردند. ملائک بر آدم سجده کردند ولی او را نپرستیدند، چون روح خدا در آدم تجلی کرده بود (که خود آن روح هم مخلوق است ولی به خاطر شرافتش به خدا نسبت داده می شود) ملائک بر او سجده کردند که این همان عبادت در برابر خدا و تواضع در برابر خلیفةالله بود. از طریق این تواضع از وادی خلیفةالله وارد وادی توحید می شویم. پس هر کس که می خواهد به طرف خدا بیاید باید از وادی خلافت بیاید.

(*) صلوات خداوند او را از نقص پاک می کند و در مقامات عالی قرار می دهد. فرمود: صلوات شما اقرار به این مقامات است. باطن صلوات این است که انسان اقرار کند و بپذیرد. وقتی انسان به مقامی اقرار می کند یعنی خودش را ذیل آن مقام می داند. اقرار به زبان اقرار نیست. انبیاء به مقامات چهارده معصوم اقرار کردند و اولوالعزم شدند. وقتی ما صلوات می فرستیم ظاهرش این است که از خدا می خواهیم صلواتش را بر او بفرستد و درجات او را می پذیریم و ما ذیل او هستیم و اگر چیزی به ما برسد ذیل صلوات بر اوست.

(*) اصل گناه، استکبار در برابر خداوند متعال است. تعزز در مقابل عزت خداست. وقتی انسان در برابر کبریای الهی استکبار می کند، این ریشه ی گناه می شود. بعد به کبر، حسد، بخل و صفات رذیله تبدیل می شود و بعد به رفتارهای بد تبدیل می شود. و اخلاق بد از فروع استکبار بر خداست. تا انسان به سجده ی تام نرسد ریشه ی گناه کنده نمی شود. اصل استکبار در مقابل خدا، برای اولیاء طاغوت است. استکبار انسان بخاطر این است که ظلمات آن ها در وجود انسان می آید. همان طور که اصل عبادت از اهل بیت است. هر کس عبادت می کند از شاخ و برگ عبادت نبی اکرم است. گناه و استکبار هم این طور است.


(*)
خداوند در قرآن لجج غامره را یک ظلماتی دانسته است که آن را توضیح داده است. این آیه تفسیر دشمنان نبی اکرم است. آن ها مثل یک دریای عمیق مواج ظلمانی هستند و فقط کشتی اهل بیت در آن جاری است، الکهف الحصین: آن ها پناهگاهی هستند که مأمن خداست و  شیطان نمی تواند ایمان او را ببرد. البته ممکن است که به جسم او آسیب بزند. مومن آل فرعون را قطعه قطعه کردند ولی چون در پناه خداوند بود، نتوانستند ایمان او را بگیرند.

(*)
پیامبر فرمود: بخیل ترین مردم کسی است که نام مرا بشنود و صلوات نفرستد. می دانید چرا؟ زیرا افراد بخیل چند دسته هستند: عده ای مال خودشان را هم نمی خورند، عده ای مالشان را به دیگری نمی دهند، عده ای حیفشان می آید که چرا دیگری مالش را به فقیر می دهد، عده ای حیفشان می آید که چرا بعضی مالشان را می خورند و عده ای حیفشان می آید که مال خودت را به آن ها بدهی و می گویند که چرا مالتان را به من می دهید. این فرد از بخیل ترین مردم است و کسی که صلوات نمی فرستد یعنی پیامبر می خواهد دستش را بگیرد ولی او قبول نمی کند. ماه شعبان ماه پیامبر است و می فرماید: در این ماه به من کمک کنید یعنی من می خواهم دست شما را بگیرم، پس دستتان را به دست من بدهید. انسان بخیل می گوید که چرا دست مرا می گیری. و بُخلش می آید که چرا پیامبر می خواهد او را شفاعت کند.

معرفت الهی - جلسه اول

دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۱ ب.ظ

سلسله جلسات معرفت الهی پیاده شده ی درس های حجت الاسلام و المسلمین استاد سید محمدمهدی میرباقری در برنامه ی سمت خداست که با توجه به اهمیت آن سعی شده آن را با تکیه بر نکات مهم بازخوانی کنیم:


نکات اصلی بحث


(*) خدا می فرماید که کتاب قرآن برای هدایت متقین است. متقین کسانی هستند که به غیبت ایمان دارند. در مورد غیب تفاسیر زیادی شده است. و در بعضی روایات به وجود امام عصر تعبیر شده است. امام حقیقتی است که از عالم غیبت به عالم ما ظهور پیدا می کند.

(*) در زیارت جامعه کبیره داریم: جسم شما در اجسام است و روحتان در ارواح است و... یعنی جسم امام، نگهبان بقیه اجسام است و جسم عالم با جسم امام برپاست، روح عالم با روح امام برپاست. همه نفوس به نفس امام قائمند. جسم ما به روح ما پایدار است و اگر روح را بردارید جسم متلاشی می شود. جسم امام به جسم عالم و و روح امام به روح عالم قائم است. اگر عالم برپاست به خاطر امام برپاست. و این به خاطر عظمت امام است. فرمود: جسم ما از علیین (از مقامات بالای خلقت) است. ولی آنچه که امام را امام می کند روح است.


(*) د
ر کافی داریم که سوال کردند چطور امام در خانه نشسته است و با وجود حجاب ها ،همه ی عالم را می بیند. حضرت فرمود: در امام روح القدس است که این روح القدس محجوب به حجاب ها نیست.


(*) در روایات داریم: کلمه ی تامه ی خدا که عین عدل است امام است. امام کلمه ی ایمان است و... شما زیارت جامعه کبیره را می خوانید و بعد می گویید که این ثنای شما نبود، شأن شما بالاتر از این است. زیارت جامعه کبیره در مقابل مقام امام چیزی نیست. اگر کسی عظمت و توحید الهی را درک کند آن موقع عظمت امام مشخص می شود
.

(*) در روایات داریم: ائمه هستند که اگر کسی مومن شد قلبشان را نورانی می کنند به طوری که نور امام در قلب مومن از خورشید در وسط روز آشکارتر است. اگر کسی به معرفت امام رسید امام را پیدا می کند. باید معرفت را به ما بدهند و این معرفت از عالم بالا می آید. و این معرفت چیزی نیست الا حقایق وجودی امام به اندازه ی ظرف انسان در انسان نازل بشود. مثل شعاع خورشید که از پنجره به داخل خانه ی ما می آید. و خانه ی ما، همسایه و همه ی زمین را روشن می کند. اگر حقیقت امام در قلب انسان ظهور پیدا کند انسان به معرفت امام رسیده است
.

(*) معرفت مقدماتی دارد. در حدیثی که امام به ابوخالق کابلی فرمودند، سه گام را برای معرفت بیان کرده اند. یعنی انسان به جایی برسد که حقیقت امام را مشاهده کند. البته به اندازه ی  ظرف خودش. امام فرمود: وادی تسلیم (انسان باید باید اعضا و جوارحش را به امام بسپارد که مقام تسلیم پیدا کند)، وادی تطهیر (انسان باید شستشو داده بشود، قلب زلال بشود و اغیار بروند تا نور در قلب انسان تجلی پیدا کند) و وادی تنویر است
.

(*) قلب سلیم قلبی است که وقتی به لقاء پروردگار می رود جز خدا در آن چیزی نیست. تهی از غیر شده است و فقط در آن خدا هست. اگر کسی در این مقام بود حقیقت تشیع را می فهمد. اگر کسی در مقام سلم باشد حقیقت انوار معصومین و نور نبی اکرم وجود ظهور پیدا می کند.


(*) روایت داریم که وجود پیامبر بر جسم جهنم عبور می کند، بر طبقات جهنم نسیم رحمت می وزد و خنک می شود. بعضی از طبقات جهنم می پرسند که چرا جهنم خنک شد، می گویند: وجود پیامبر از آن عبور کرده است. می گویند در جهنم را بگذارید، نخواستیم. ما نباید این طوری باشیم. وقتی نور پیامبر می تابد پنجره خانه را نبندیم و قلبمان را متوجه حضرت کنیم.


(*) معرفت امام این است که انسان به نور و حقیقت و حیات طیبه ی امام برسد. و اگر حیات امام در وجود ما هم بیاید، ما هم زنده می شویم. اگر نور امام آمد ما هم نورانی می شویم. رسیدن به امام، عبور از حجاب های ظلمانی است. طبقات ولایت ظاغوت ظلمت است که از آن به دنیا تعبیر شده است که دنیا طبقات دشمنان ماست. تا در دنیا هستیم در حجاب هستیم، وقتی وارد وادی رسول اکرم بشویم، وارد وادی نور می شویم. گاهی نور با صد واسطه به کسی می تابد. زمانی به جایی می رسید که نور خورشید را بی واسطه دریافت می کنید. یعنی حجب نور کنار می رود. مؤمنین می توانند به سر نبی اکرم برسند. یعنی پنجره را باز کنند تا نور به داخل بیاید و اگر با نور سیر کردند حجاب ها برداشته می شود. و انسان به سرچشمه ی نور می رسد. و وقتی به آنجا رسید، می شود مؤمن حقیقی. حضرت ابراهیم به حقیقت نورانیت نبی اکرم و امیرالمؤمنین رسیده است. برای به دست آوردن این حقیقت باید زیاد تلاش کرد تا به آن رسید.

فتح خون - فصل اول: آغاز هجرت عظیم

چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۳:۴۵ ب.ظ

راوی

 در سنه چهل و نهم هجرت، ‌هنگام شهادت امام حسن مجتبی، ‌دیگر رویای صادقه پیامبر صدق به تمامی تعبیر یافته بود و منبر رسول خدا، یعنی کرسی خلافت انسان کامل، اریکه ای بود که بوزینگان بر آن بالا و پایین می رفتند. روز بعثت به شام هزار ماهه سلطنت بنی امیه پایان می گرفت و غشوه تاریک شب، پهنه ای بود تا نور اختران امامت را ظاهر کند، و این است رسم جهان: روز به شب می رسد و شب به روز. آه از سرخی شفقی که روز را به شب می رساند!

بخوان قل اعوذ برب الفلق، که این سرخی از خون فرزند رسول خدا، حسین بن علی رنگ گرفته است و امام حسن مجتبی نیز با زهری به شهادت رسید که از انبان دغل بازی معاویة بن ابوسفیان بیرون آمده بود، اگر چه به دست «جعده» دختر «اشعث بی قیس».

آه از سرخی شفقی که روز را به شب می رساند و آه از دهر آن گاه که بر مراد سِفلگان می چرخد!

نیم قرنی بیش از حجة الوداع نگذشته است و هستند هنوز ده ها تن از صحابه ای که در غدیر خم دست علی را در دست پیامبر خدا دیده اند و سخن او را شنیده، که: من کنت مولاه فهذا علی مولاه...

اما چشمه ها کور شده اند و آینه ها را غبار گرفته است. بادهای مسموم نهال ها را شکسته اند و شکوفه ها را فرو ریخته اند و آتش صاعقه را در همه وسعت بیشه زار گسترده اند. آفتاب، محجوب ابرهای سیاه است و آن دود سنگینی که آسمان را از چشم زمین پوشانده... و دشت،‌ جولانگاه گرگ های گرسنه ای است که رمه را بی چوپان یافته اند. عجب تمثیلی است این که علی مولود کعبه است... یعنی باطن قبله را در امام پیدا کن! اما ظاهرگرایان از کعبه نیز تنها سنگهایش را می پرستند. تمامیت دین به امامت است، اما امام تنها مانده و فرزندان امیه از کرسی خلافت انسان کامل تختی برای پادشاهی خود ساخته اند. نیم قرنی بیش از حجة‌الوداع و شهادت آخرین رسول خدا نگذشته، آتش جاهلیت که در زیر خاکستر ظواهر پنهان مانده بود بار دیگر زبانه کشید و جنات بهشتی لااله الا الله را در خود سوزاند. جسم بی روح جمعه و جماعت همه آن چیزی بود که از حقیقت دین بر جای مانده بود ، اگر چه امام جماعت این مساجد «ولید»،‌ برادر مادری خلیفه سوم باشد که از جانب وی حاکم کوفه بود؛ بامدادان مست به مسجد رود و نماز صبح را سه رکعت بخواند و سپس به مردم بگوید: «اگر می خواهید رکعتی چند نیز بر آن بیفزایم!»... اما عدالت که باطن شریعت است و زمین و زمان بدان پابرجاست، گوشه انزوا گرفته باشد. نه عجب اگر در شهر کوران خورشید را دشنام دهند و تاریکی را پرستش کنند! آن گاه که دنیا پرستان کور والی حکومت اسلام شوند، کار بدین جا می رسد که در مسجدهایی که ظاهر آن را بر مذاق ظاهر گرایان آراسته اند، در تعقیب فرایض، علی را دشنام می دهند؛ و این رسم فریبکاران است:‌ نام محمد را بر مأذنه ها می برند، اما جان او را که علی است، دشنام می دهند. تقدیر این چنین رفته بود که شب حاکمیت ظلم و فساد با شفق عاشورا آغاز شود و سرخی این شفق، خون فرزندان رسول خدا باشد. جاهلیت بلد میتی است که در خاک آن جز شجره زقوم ریشه نمی گیرد. اگر نبود کویر مرده دل های جاهلی، شجره خبیثه امویان کجا می توانست سایه جهنمی حاکمیت خویش را بر جامعه اسلام بگستراند؟

جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرک بت پرست که در درون آدمی است ایمان نیاورد،‌ چه سود که بر زبان لا اله الاالله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها می کند و خانه کعبه را عوض از صنمی سنگی می گیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف کند... آیا فرزندان ابوسفیان که به حقیقت ایمان نیاورده بودند، همواره فرصتی می جستند که انتقام «بدر» را از تیره بنی هاشم باز ستانند؟ اگر این چنین باشد چه زود آن فرصت بدست آمد! آیا خلافت،‌  مسند خلیفة اللهی انسان کامل است در خدمت اقامه عدل و استقرار حق، یا اریکه قدرت دنیاپرستان دغل باز است که چون میراثی از پدران به فرزندان منتقل شود؟ چه رفته بود بر امت محمد (ص)‌ که نیم قرن بعد از رحلت او، زنازاده دغل باز ملحدی چون یزید بن معاویه بر آنان حاکم شود؟ مگر نه این که خدا فرموده است:‌ ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؟ چه بود آن تغییر انفسی که این امت را سزاوار چنین فرجامی ساخته بود؟... معاویة بن ابی سفیان که این رجعت انفسی را با عقل شیطانی خویش به خوبی دریافته بود، آن چه را که در نهان داشت آشکار کرد و یزید را به جانشینی خویش برگزید و از آن دیار مردگان، جولان گاه کفتارها و لاشخورهای مرده خوار، سخنی به اعتراض برنخاست. این جا دیگر سخن از خلیفة اللهی و حکومت عدل نیست، سخن از شیخوخیت موروثی قبیله ای است که بعد از مرگ پدر به فرزند ارشد می رسد. از کوخ کاه گلی پیامبر اکرم‌ (ص) تا کاخ خضرای معاویه،‌ از دنیا تا آخرت فاصله بود... با این همه، اگر پنجاه سال پس از آن بدعت نخستین در سقیفه بنی ساعده، این بدعت تازه پدید نمی آمد، کار هرگز بدان جا نمی رسید که خورشید تاریخ در شفق سرخ عاشورا غروب کند و خون خدا بریزد... اما دل به تقدیر بسپار که رسم جهان این است! ساحل را دیده ای که چگونه در آیینه آب وارونه انعکاس یافته است؟ سر آن که دهر بر مراد سفلگان می چرخد این است که دنیا وارونه آخرت است.

عجبا! «مروان بن حکم بن عاص» که پیامبر خدا درباره پدرش فرمود: لعنک الله و لعن ما فی صلبک ـ لعنت خدا بر تو و آن که در صلب توست ـ اکنون به امر معاویه از مردم مدینه برای یزید بیعت می گیرد. عجبا، کار امت محمد به کجا کشیده است! مروان بن حکم به دروغ می گوید:‌ «معاویه در این کار بر سنت ابوبکر رفته است»‌. و تنها واکنشی که این سخن در مسجد مدینه بر می انگیزد این است که «عبدالرحمن بن ابی بکر» فریاد می کند: «دروغ می گویی! ابوبکر فرزندان و خویشاوندان خود را کنار گذاشت و مردی از بنی عدی را به زمامداری مسلمانان برانگیخت.»... و دیگر هیچ. مروان بن حکم در برابر این سخن چه بگوید؟

مورخی که این سخن را از او نقل کرده ایم نوشته است:

نه عجب اگر مروان بن حکم بن عاص در آن چنان جمعی دروغی این چنین بگوید، چرا که در آن روز چهل سال بیش از مرگ ابوبکر می گذشت و مردمی که مروان برای آنان سخن می گفت در آن روز یا به دنیا نیامده و یا کودکانی نوخاسته بودند که در این باره چیزی به خاطر نداشتند...

20 روز تا عاشورا

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۵۲ ب.ظ

ابو مخنف گوید: امام علیه السلام از هیچ آبادى نمى گذشت مگر که  عده اى با او همراه مى شدند تا به منزل زباله رسید و در آن جا چون خبر شهادت برادر رضاعى خود عبدالله بن بقطر را دریافت، نوشته اى را بیرون آورده بر مردم چنین خواند:
به نام خداوند بخشنده مهربان. اما بعد، خبر جانگداز شهادت مسلم بن عقیل و هانى بن عروه و عبدالله بن بقطر را دریافتیم. شیعیان ما از ما دست کشیده اند. اکنون از شما هر که مى خواهد برگردد از ما بر او بیعتى نیست.



مردم از چپ و راست پراکنده شده رفتند؛ مگر آنانى که از مدینه همراه حضرت  علیه السلام  بودند. امام  علیه السلام  از آن رو چنین کرد که مى دانست این مردم پنداشته اند او به دیارى که مردمش در پیروى او پایدارند و او دوست نداشت همراهش شوند مگر که بدانند چرا و کجا مى آیند و مى دانست که اگر آنان وضعیت را بدانند، جز شهادت طلبان و ایثارگران همراهش نمى مانند.
چون سحر شد جوانان و یاران خویش را فرمودند آب بسیار بردارید.

21 روز تا عاشورا

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۴۰ ب.ظ

گروه هایى که از جنیان شیعه نزد امام علیه السلام آمده عرض کردند: سرورا! ما پیروان و یاوران توییم هر چه خواهى فرمانمان ده، اگر فرمان دهى همه دشمنانت را هم اکنون بکشیم، خواهیم کرد.
حضرت علیه السلام آنان را دعا کرده فرمودند: آیا این آیه را (که بر جدم نازل شده) نخوانده اند: هر کجا باشید شما را مرگ در مى یابد هر چند در برج هاى استوار باشید.
و نیز اگر شما در خانه هاى خود هم بودید کسانى که کشته شدن بر آنان نوشته شده قطعا به سوى قتلگاه هاى خویش مى رفتند.



و اگر من در جاى خود بمانم و به جهاد نروم این خلق شب زده به چه آزموده شوند؟ و چه کسى در مشهد شهادت من (در کربلا) جاى گزیند؟ خدا در آن روز که زمین را گسترانید، آن جا را براى من برگزید و آن را پناه شیعیانم قرار داد. آن جا در دنیا و آخرت امان آنان است. شما جنیان ! در روز شنبه (روز عاشورا) نزد من آیید که در آخر آن روز (در حالى که کسى از خویشان و برادران و خاندانم نمانده تا آهنگ کشتنش را کنند) مرا مى کشند و سر مرا براى یزید مى برند.
آنان عرض کردند: اى حبیب خدا و فرزند حبیب خدا! اگر پیروى از فرمان تو واجب نبود که نمى توانیم از آن سرپیچى کنیم، همه دشمنانت را (پیش ‍ از آنکه به تو دست یابند) مى کشتیم.
امام علیه السلام فرمودند: به خدا ما بر ایشان از شما تواناتریم و لیکن  صبر مى کنیم؛ تا کسى که  باید  هلاک شود با دلیلى روشن هلاک گردد، و کسى که باید زنده ماند، با دلیلى روشن زنده بماند.

22 روز تا عاشورا

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۱، ۰۲:۵۳ ق.ظ

امام حسین علیه السلام چون خواست از مکه رهسپار عراق گردد به سخن ایستاده و فرمودند:
همه ستایش ها از آن خداست، آنچه او خواهد پدید آید و جز به او هیچ توانى نیست. مرگ همچون گردن بند دختران، آویزه گلوى بنى آدم است و من چونان اشتیاق یعقوب به یوسف، دیدار گذشتگان خود را چه مشتاقم! و شهادت گاهى برایم گزیده اند که ناچار آن را دیدار کنم. گویا گرگهاى حریص دشت هاى نواویس و کربلا را مى بینم که بند بند جسمم را از هم گسسته شکمبه هاى تهى و مشک هاى خالى خود را از آن انباشته کنند. از آن چه با قلم تقدیر الهى رقم خورده، گریزى نیست خشنودى خدا خشنودى ما خاندان پیامبر است بر بلاى او شکیباییم که او پاداش کامل صابران را به ما عطا کند.


ذریه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از او جدا نخواهد شد. آنان در حریم قدس کبریایى نزد او گرد آیند، چشم او به دیدارشان روشن شود و وعده خود را در حقشان وفا کند. هر کس خون خویش را در راه ما  که راه خداست مى بخشد و خود را آماده دیدار خدا کرده است، با ما رهسپار شود که من (به خواست خدا) فردا رهسپارم.

23 روز تا عاشورا

يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۱، ۱۰:۳۲ ب.ظ

شیخ مفید از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمودند:
چون امام حسین  علیه السلام از مدینه رهسپار شد، گروه هایى از فرشتگان نشاندار (نیزه به دست و سوار بر اسبان بهشتى) با او دیدار نموده سلام کردند و گفتند: اى که (پس از جد و پدر و برادر خود) حجت خدا بر خلایقى! حق تعالى جد تو را (در موارد بسیار) به وسیله ما یارى کرد. اکنون او ما را به مدد تو فرستاده است.



حضرت علیه السلام فرمودند: وعده گاه ما و شما گودال و بقعه اى است که در آن به شهادت مى رسم و آن کربلاست چون به در آنجا در آمدم به نزد من آیید.

عرض کردند: اى حجت خدا، فرمانمان ده که مى شنویم و اطاعت مى کنیم. آیا از برخورد با دشمن نگرانى؟ ما با توییم.
فرمودند: آنان را بر من راهى نیست و زیانم نتوانند رساند تا به جایگاه شهادت خود درآیم!

24 روز تا عاشورا

جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۳۷ ب.ظ

روزی حضرت حسین علیه السلام در مجلسی که معاویه نیز حضور داشت خطاب به وی فرمودند:
من فرزند آب آسمان و ریشه هاى خاک نمناکم، من فرزند کسى هستم که در بزرگوارى برجسته و شرافت والا و نیکنامى دیرین خانوادگى بر همه اهل دنیا سرور است، من فرزند کسى هستم که خشنودى او خشنودى خداى رحمان و خشم او خشم خداى رحمان است.


تا عاشورا

سپس  فرمودندند: آیا پدر تو همچون پدر من است؟ آیا پیشینه تو هم چون پیشینه من است؟
اگر بگویى نه، شکست خورده اى، و اگر بگویى آرى، دروغ گفته اى.
معاویه علیه الهاویه گفت: گفته تو درست نیست.
حضرت فرمودندند: حق روشن و آشکار است که راه  تشخیص آن کژى ندارد و خردمندان آن را مى شناسند. (1)


پانوشت:

(1) موسوعة کلمات امام حسین علیه السلام / فصل 4 / شماره 186 - برگرفته از وبلاگ حسین مداحی

(2) خداوندا از این خرمن فقط یک خوشه می خواهم / ز کنج این دل عالم فقط شش گوشه می خواهم

25 روز تا عاشورا

پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۱، ۰۴:۲۹ ب.ظ

خوارزمى مى گوید: امام علیه السلام رهسپار کوفه بود. هنگام نیم روز در یکی از منازل فرود آمد. سر نهاده و به خواب سبکى رفت.
سپس گریان از خواب برخاست. فرزندش على اکبر علیه السلام پرسید: پدر جان! خدا دیدگان تو را نگریاند! سبب گریه چیست؟
فرمودند: فرزندم! این ساعتى است که خواب آن دروغ نیست؛ من خواب سبکى رفتم، اسب سوارى را دیدم که رو به رویم ایستاد و گفت: اى حسین! شما شتابان مى روید و اجل ها با شتاب به بهشتتان مى برند. دانستم که ما را به شهادت مى خوانند.



على گفت: پدر جان! آیا ما به حق نیستیم؟
فرمودند: چرا فرزندم به آن خدایى که همه بندگان به او باز آیند.
عرض کرد: پس ما را از مرگ چه باک!
امام علیه السلام فرمودند: پسرم! خدا بهترین پاداشى که به فرزندى از پدرش مى رسد عطایت کند.


پانوشت:

(1) موسوعة کلمات امام حسین علیه السلام / فصل 4 / شماره 298 - برگرفته از وبلاگ حسین مداحی

(2) سفر عشق از آن روز شروع شد که خدا / مهر یک "بی کفن" انداخت میان دل ما

26 روز تا عاشورا

چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۳۷ ب.ظ

شبى امام حسین علیه السلام از خانه بیرون آمده کنار قبر جدش رسول خدا آمد و فرمودند:
سلام بر تو باد اى پیامبر خدا! منم حسین فرزند فاطمه، منم فرزند و فرزند و نوه دخترى تو در میان بازماندگانى که میان امت خود جا نهادى. اى پیامبر خدا! تو بر آنان گواه باش که مرا تنها گذارده حقم را تباه ساختند و حرمتم را شکستند، این شکوه من است به تو تا روزى که تو را دیدار کنم.
سپس امام حسین علیه السلام گریه آغاز کرد، چون سپیده صبح دمید سر خود را بر قبر نهاد لختى به خواب رفت. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم  را در رؤیا دید که در جمعى به هم پیوسته از فرشتگان که بر راست و چپ و پیش رو و پشت سر، او را احاطه کرده بودند.
پیش آمد تا او را به سینه چسبانده میان دو دیده اش را بوسه زد و فرمودند:

فرزندم! حسین! گویا به همین زودی ها تو را مى بینم که در سرزمین کرب و بلا در میان انبوهى از امتم تشنه لب کشته و سربریده افتاده اى، آنان با این حال باز به شفاعت من امیدوارند! آنان را چه شده است خدا آنان را به شفاعت من در روز قیامت نرساند آنان نزد خدا بهره اى ندارند. حبیبم حسین! پدر و مادر و برادر تو بر من در آمده مشتاق تو هستند براى تو در بهشت درجاتى است که جز با شهادت به آن نرسى.


تا عاشورا


امام حسین علیه السلام که در رؤیا جد خود را دیده سخن او را مى شنید عرض کرد: اى جد بزرگوار! دیگر نمى خواهم به دنیا برگردم مرا دریاب و با خود به جایگاه خود ببر.
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند: حسین جان! تو باید به دنیا برگردى تا شهادت و پاداش بزرگ خداوندى که برایت مقرر داشته روزی ات شود، تو و پدر و برادر و عمو و عموى پدر تو در روز قیامت در یک گروه برانگیخته مى شوید تا به بهشت درآیید.
پس حضرت علیه السلام از خواب برخاسته، رؤیاى خود را براى خاندان خود و فرزندان عبدالمطلب نقل کرد. در آن روز در شرق و غرب عالم کسى غمگین تر و نالان تر از اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم  نبود. (1)


پانوشت:

(1) موسوعة کلمات امام حسین علیه السلام / فصل 4 / شماره 228 و 231 - برگرفته از وبلاگ حسین مداحی

(2) روزی فرا رسد که به جرم جنون عشق / ما را به کربلای تو تبعید می کنند