25 روز تا عاشورا
خوارزمى مى گوید: امام علیه السلام رهسپار کوفه بود. هنگام نیم روز در یکی از منازل فرود آمد. سر نهاده و به خواب سبکى رفت.
سپس گریان از خواب برخاست. فرزندش على اکبر علیه السلام پرسید: پدر جان! خدا دیدگان تو را نگریاند! سبب گریه چیست؟
فرمودند: فرزندم! این ساعتى است که خواب آن دروغ نیست؛ من خواب سبکى
رفتم، اسب سوارى را دیدم که رو به رویم ایستاد و گفت: اى حسین! شما
شتابان مى روید و اجل ها با شتاب به بهشتتان مى برند. دانستم که ما را به
شهادت مى خوانند.
على گفت: پدر جان! آیا ما به حق نیستیم؟
فرمودند: چرا فرزندم به آن خدایى که همه بندگان به او باز آیند.
عرض کرد: پس ما را از مرگ چه باک!
امام علیه السلام فرمودند: پسرم! خدا بهترین پاداشى که به فرزندى از پدرش مى رسد عطایت کند.
پانوشت:
(1) موسوعة کلمات امام حسین علیه السلام / فصل 4 / شماره 298 - برگرفته از وبلاگ حسین مداحی
(2) سفر عشق از آن روز شروع شد که خدا / مهر یک "بی کفن" انداخت میان دل ما
- ۹۱/۰۸/۱۱